سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشجو، سربلندی دنیا ورستگاری آخرت دارد. [امام علی علیه السلام]

نشریه فرهنگ کوثر

نویسنده: مرتضی عبدالوهابی                                                  بازگشت به فهرست

امتداد خاکریز پر  بود از سنگر‌های کوچک و بزرگ. آن شب برخلاف شب‌های پیش، از آتش دشمن خبری نبود. هلال کوچک ماه، گاه و بیگاه خودش را پشت تکّه‌های ابر پنهان می‌کرد. فرمانده گردان نیروها را در حسینیه قرارگاه جمع کرد:

ـ برادرا یه صلوات بفرستند!

فرمانده به نقشه روی دیوار اشاره کرد. جهتی را نشان داد و گفت:

ـ ساعت یک نیمه شب حرکت می‌کنیم؛ از این مسیر. خوب دقت کنید! این معبر دیشب به وسیله بچه‌های اطلاعات عملیات شناسایی شده. باید تا ساعت 4 صبح به گردان حضرت معصومه ملحق بشیم. اگه موفق نشیم، فردا دشمن محاصرشون می‌کنه. قیچی می‌شن، ارتباطشون با نیروهای خودی قطع می‌شه. به حول و قوه خدا، سه ساعته به مقصد می‌رسیم. یک ساعت وقت دارید آماده شید. راستی، وصیت‌نامه فراموش نشه! بهشتیا صلوات دوم را بلندتر بفرستن!

ـ اللهمَّ صَلِّ علی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد.

* * *

نیروها پشت سر هم به ستون یک حرکت می‌کردند. بیابان در سکوت محض بود. ناگهان منور عراقی‌ها در آسمان شب درخشید و همه جا را روشن کرد. بچه‌ها روی زمین دراز کشیدند. فرمانده که پیشاپیش آنها بود، به روبه‌رو خیره شد. یک میدان بزرگ مین، مقابل آنها خودنمایی می‌کرد. بیسم‌چی گردان گفت:

ـ حاجی اینجا که میدون مینه!

ـ می‌بینم!

مگه نگفتی معبر شناسایی شده؟

ـ بچه‌های اطلاعات اسمی از میدون مین نیاوردن. به نظرم دشمن تازه، کار گذاشته!

نور منور آرام آرام به خاموشی گرایید. فرمانده به فکر فرو رفت.

بیسیم‌چی جوان گفت:

ـ حالا چکار کنیم حاجی؟ توی تله افتادیم!

فرمانده نیروهایش را جمع کرد.

ـ یه خبر بد! به مانع برخوردیم. یه میدون بزرگ مین! اصلاً فرصت نداریم. الآن وقت پاک سازی نیست.

ولوله‌ای در جمع افتاد. یکی از نیروها گفت:

ـ حاجی! چند نفر داوطلب بشن، برن روی مین خط باز می‌شه!

بقیه حرفش را تأیید کردند:

ـ ما حاضریم.

ـ نه، اگر مین منفجر بشه، لو می‌ریم. اینجا رو آتش بارون می‌کنن. صبر کنید شاید راهی وجود داشته باشد.

فرمانده این را گفت و به فکر فرو رفت.

* * *

از بچه‌ها فاصله گرفت. کمی آن طرف‌تر نزدیک  میدان مین به نماز ایستاد. نماز توسل  به فاطمه زهرا نیروها از برنامه توسل او خبر داشتند. نماز که تمام شد، سر بر مهر گذاشت و شروع به گفتن ذکر کرد.

ـ یا فاطمة اغیثینی! یا فاطمة اغیثینی!

بقیه هم شروع به راز و نیاز کردند. هر کدام به گوشه‌ای پناه بردند. اشک  می‌ریختند و دعا می‌کردند. کم کم متوجه فرمانده شدند. پروانه‌وار دورش حلقه زدند. او در سکوت بیابان ناله می‌کرد و فاطمه را صدا می‌زد. لحظاتی بعد گونه‌اش را روی خاک گذاشت آن قدر گریه کرد که تمام صورتش غرق گل شد. آن چنان مناجات می‌کرد که گویی حضور هیچ کس را احساس  نمی‌کرد.

آهسته چیزهایی را زمزمه می‌‌کرد. ناگهان برای لحظاتی ساکت شد. همه محو او شده بودند. سر از سجده برداشت و گفت:

ـ بچه‌ها! آماده حرکت باشید. بی بی راه را نشان داد! بی بی راه را نشان داد!

فرمانده حرکت کرد. همه به دنبالش راه افتادند. آن‌قدر محکم و با صلابت می‌دوید که گویی روز روشن است و جاده هموار. طولی نکشید که گردان از میدان مین‌ها گذشت، بدون اینکه حتی یک نفر جراحتی بردارد.

منبع: فاطمه زهرا، عباس عزیزی، انتشارات صلاة، ص 364ـ 366، به نقل از چشمه در بستر، مسعود پور سید آقایی، انتشارت حضور. 

                                                 بازگشت به فهرست




فرهنگ کوثر ::: شنبه 86/2/22::: ساعت 8:45 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 8


بازدید دیروز: 18


کل بازدید :75767
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
فرهنگ کوثر
نشریه فرهنگ کوثر، زیر نظر آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) فعالیت مینماید. و ویژه سیره و اندیشه اهل بیت (ع) می باشد.
 
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<